ويانا جان ويانا جان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

من و ني ني

ویانا عزیزم حالا شده دو ماهه

در آن هنگام که کودکم را به دستم دادند،سخت گریان بود.برای اولین بار در آغوش گرفتمش،بوسیدمش و او گویابا یک ترفندغریزی،آرام وبی حرکت ماند. از توانایی ام در آرام کردنش شادمان شدم،و با خرسندی اش مرا تا ابد اسیر خود کرد. ویانا ی عزیزم دو ماه از امدنت گذشت ،انگار همین دیروز بود که ساعت 10:30 صبح پنجشنبه 10/6/1390 رفتم بیمارستان ،همراه بابا آریا،عزیز، خاله جون فیروزه. احساس عجیبی داشتم هر لحظه به آمدنت نزدیک تر می شد .نمی دونی چقدر واسه دیدنت بی تاب بودم ،بعد از کلی انتظار بالاخره حدود ساعت 2:30 رفتم به اتاق عمل..............  حدود ساعت 4 بهوش امدم.تووی اون لحظه فقط به شما فکر میکردم ،یادمه به زحمت لب باز کردم و پرس...
20 آذر 1390

ناز مامانی

ویانای ناز مامانی فکر نمیکردم بعد از به دنیا اومدنت ایقدر مشغول بشم که فرصت ثبت خاطره هامونو نداشته باشم  آخه بچه داری خیلی آدمو مشغول میکنه مخصوصا شما که خیلی خواب ندارین و اکثر اوقات در حال شیر خوردن هستین  من هم که دنبال فرصت هستم که وقتی شما خواب هستین کمی استراحت کنم هر روز که میگذره بیشتر عاشقت میشم دلم میخواد بخورمت آخه تو نفس مامانی بعضی وقتا که خیلی خسته میشم با دیدن خندت جون دوباره میگیرم دیوونه این خنده هاتم  مخصوصا وقتی که داری شیر میخوری یا خنده صدا دار میکنی جونمی مامانی سعی میکنم تو همین یکی ، دو روزه خاطرات زایمان رو بنویسم  البته با همکاری ویانا جان که به مامانش قول بده یه وقت...
27 مهر 1390

ویانای عزیز من

سلام به مسافر كوچولوخودم كه به سلامت به آغوش مامانش اومده با امروز  هشت روز  هست كه قدم به دنيا گذاشتي عزيز مامان نميدوني كه چقدر دوست دارم فرشته كوچولوي من هر روز كه به چهرت نگاه ميكنم خدا رو به خاطر وجودت شكر ميكنم واي تو خيلي پاك و معصومي،بازارت اين روزها حسابي داغ داغ . همه اهل خانواده حسابي از ديدن شما خوشحال شدن و كلي دوست دارن واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااي ماماني عاشقتم ...
12 مهر 1390

ویانا عزیزم امروز شده یک ماهه

دخمر نازم      فرشته من شما با امروز یک ماه که توی آغوش مامان هستی.باورم نمی شه که یک ماه گذشته . البته همینه دیگه 00000000 می دونی گلم خیلی خوشحالم که فرشته کوچولوی نازم سالم و سلامت به دنیا و به زندگی قدم گذاشت. مامانی یک عالمه دوسسسسسسسسسسسسسسسسسست داره.     ...
12 مهر 1390

شمارش معكوس

سلام عزيز مامان الان كه اينجا نشستم دارم به اون روزي فكر ميكنم كه رفتم آزمايشگاه و آزمايشم مثبت بود اون روز حس عجيبي داشتم باورم نميشد كه ميخوام مامان بشم وفكر ميكردم چطوري بايد نه ماه بگذره اما حالا نه ماه با تمام سختياش ،شب بيداريهاش و انتظارا....از اون روز گذشته  امروز آخرين نوبت دكترم بود. و خانم دكتر براي روز پنجشنبه كه ميشه 1390/06/10 تاريخ تولد شما رو مشخص كرد الان تو ايون خونه آقاجون نشستم و دارم به شما و خودم و پس فردا فكر ميكنم و بي صبرانه منتظر ديدن روي ماه شما هستم راستي بابا آريا هم امشب اومده ، و ما كلي خوشحاليم همش با بابايي در مورد اين حرف ميزنيم كه چه شكلي هستي ديگه يه جورايي طاقتمون تمام شده ، عزيزك...
9 شهريور 1390

بدون عنوان

عزیز ناز مامان فردا هفته ٣٧ تمام میشه .یکجورائی خیالم راحت شد چون رشد شما دیگه کامل شده آخه می دونی از شروع هفته ٣٧ فقط به وزن  شمااضاف میشه و  دیگه شما هر وقت تشریف بیارید خطری نداره عزیزم. راستی فراموش کردم بگم که الان ماه مبارک رمضانه / از خدای مهربون خواستم که تمام مامانهای چشم انتظار نی نی هاشون رو سالم و سلامت بدنیا بیارن و نی نی ما هم در کمال سلامتی به آغوشمون بیاد . عزیزکم :ا حتمالا شما توی همین ماه پاک چشمای نازتو بدنیا باز کنی. ...
25 مرداد 1390

بدون عنوان

سلام به دخمرم که کلی دوستش دارم عزیزکم روز پنجشنبه 13/مرداد من و شما وبابا اریا رفتیم آتلیه و کلی عکس گرفتیم. آخه می خوام وقتی بزرگ شدی بدونی توی شکم مامان چفدری شده بودی خوشکلم و مامانی توی دوران بارداری چه تغییراتی داشته. دیروز هم با خاله جون فیروزه رفتیم عکسها رو گرفتیم .خیلی خوشگل شده عزیزم. بی صبرانه منتظرم که از ناز دخمرم یک عالمه عکسای خوشگل بگیرم.   ...
23 مرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و ني ني می باشد