ويانا جان ويانا جان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

من و ني ني

ویانا جونم از دو تا چهار ماهگی

ستاره قلبم خیلی وقته که مامانی وقت نکرده بیاد از شیرین کاریهات بنویسه شما امروز چهار ماه و نیم شدی ، تو این مدت من هر روز شاهد بزرگ شدن و شیرین تر شدن شما بودم . الان که بهش فکر میکنم میبینم که چقدر کوچولو بودی ،نمیدونم چطور بغلت میکردم همش ترس داشتم که یهو از دستم لیز نخوری ،البته کلا" ماه اول خیلی سخت بود که کم تجربه بودن هم سخت ترش می کنه. ماه اول زیاد حرکت نداشتی ،خوب طبیعی که همیشه در حالت دراز کش بودی(نه که فکر کنی می خوابیدی یا نههههههههههه.....) گاهی توی خواب لبخند می زدی و من کلی کیف می کردم.چون زود خسته می شدی اکثر اوقات درحال شیر خوردن بودی،الهی فدای اون فک کوچولوت بشم نفسم.از این که توی 24 ساعت 2 ساعت هم نمی خوابیدم بگذر...
29 بهمن 1390

ویانا عزیزم حالا شده دو ماهه

در آن هنگام که کودکم را به دستم دادند،سخت گریان بود.برای اولین بار در آغوش گرفتمش،بوسیدمش و او گویابا یک ترفندغریزی،آرام وبی حرکت ماند. از توانایی ام در آرام کردنش شادمان شدم،و با خرسندی اش مرا تا ابد اسیر خود کرد. ویانا ی عزیزم دو ماه از امدنت گذشت ،انگار همین دیروز بود که ساعت 10:30 صبح پنجشنبه 10/6/1390 رفتم بیمارستان ،همراه بابا آریا،عزیز، خاله جون فیروزه. احساس عجیبی داشتم هر لحظه به آمدنت نزدیک تر می شد .نمی دونی چقدر واسه دیدنت بی تاب بودم ،بعد از کلی انتظار بالاخره حدود ساعت 2:30 رفتم به اتاق عمل..............  حدود ساعت 4 بهوش امدم.تووی اون لحظه فقط به شما فکر میکردم ،یادمه به زحمت لب باز کردم و پرس...
20 آذر 1390

ناز مامانی

ویانای ناز مامانی فکر نمیکردم بعد از به دنیا اومدنت ایقدر مشغول بشم که فرصت ثبت خاطره هامونو نداشته باشم  آخه بچه داری خیلی آدمو مشغول میکنه مخصوصا شما که خیلی خواب ندارین و اکثر اوقات در حال شیر خوردن هستین  من هم که دنبال فرصت هستم که وقتی شما خواب هستین کمی استراحت کنم هر روز که میگذره بیشتر عاشقت میشم دلم میخواد بخورمت آخه تو نفس مامانی بعضی وقتا که خیلی خسته میشم با دیدن خندت جون دوباره میگیرم دیوونه این خنده هاتم  مخصوصا وقتی که داری شیر میخوری یا خنده صدا دار میکنی جونمی مامانی سعی میکنم تو همین یکی ، دو روزه خاطرات زایمان رو بنویسم  البته با همکاری ویانا جان که به مامانش قول بده یه وقت...
27 مهر 1390

ویانای عزیز من

سلام به مسافر كوچولوخودم كه به سلامت به آغوش مامانش اومده با امروز  هشت روز  هست كه قدم به دنيا گذاشتي عزيز مامان نميدوني كه چقدر دوست دارم فرشته كوچولوي من هر روز كه به چهرت نگاه ميكنم خدا رو به خاطر وجودت شكر ميكنم واي تو خيلي پاك و معصومي،بازارت اين روزها حسابي داغ داغ . همه اهل خانواده حسابي از ديدن شما خوشحال شدن و كلي دوست دارن واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااي ماماني عاشقتم ...
12 مهر 1390

ویانا عزیزم امروز شده یک ماهه

دخمر نازم      فرشته من شما با امروز یک ماه که توی آغوش مامان هستی.باورم نمی شه که یک ماه گذشته . البته همینه دیگه 00000000 می دونی گلم خیلی خوشحالم که فرشته کوچولوی نازم سالم و سلامت به دنیا و به زندگی قدم گذاشت. مامانی یک عالمه دوسسسسسسسسسسسسسسسسسست داره.     ...
12 مهر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و ني ني می باشد