ويانا جان ويانا جان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

من و ني ني

می می بس

فرشته کوچولوی من ،نفس مامانی دو سال و هفده روز با عشق و حرارت تو رو در آغوش کشیدم و از شیره وجودم تو رو سیراب کردم ،هر بار که چهره زیبات به من نزدیک میشد حس عجیب دوست داشتن به اعماق قلبم سرازیر می شد وناخوداگاه مدتهابه معصومیتت ذل میزدم انگار که میخواستم با نگاهم شدت عشقم رو به تو انتقال بدم ،و زیر لب زمزمه می کردم خدایا شکرت که به من فرصت و توانایی شیر دادن به پاره قلبم رو دادی و این لذت وصف نا پذیر رو از من دریغ نکردی. یادم آمد به اولین باری که می خواستی با او لبهای کوچولوت می می بخوری و نمی تونستی و قر میزدی ، (عزیزم از همون اول مشخص بود که چقدر شیکمو هستی...) شبهایی که تا صبح بیدار بودی و همش می می می خوردی ،وق...
30 شهريور 1392

می می بس

فرشته کوچولوی من ،نفس مامانی دو سال و هفده روز با عشق و حرارت تو رو در آغوش کشیدم و از شیره وجودم تو رو سیراب کردم ،هر بار که چهره زیبات به من نزدیک میشد حس عجیب دوست داشتن به اعماق قلبم سرازیر می شد وناخوداگاه مدتهابه معصومیتت ذل میزدم انگار که میخواستم با نگاهم شدت عشقم رو به تو انتقال بدم ،و زیر لب زمزمه می کردم خدایا شکرت که به من فرصت و توانایی شیر دادن به پاره قلبم رو دادی و این لذت وصف نا پذیر رو از من دریغ نکردی. یادم آمد به اولین باری که می خواستی با او لبهای کوچولوت می می بخوری و نمی تونستی و قر میزدی ، (عزیزم از همون اول مشخص بود که چقدر شیکمو هستی...) شبهایی که تا صبح بیدار بودی و همش می می می خوردی ...
30 شهريور 1392

ویانا خانم بامزه

ویانا جون خشکل من شما از روز چهار شنبه92/6/20 یاد گرفتی میگی   این چی؟ هر چی رو که میبینی سریع میگی این شی ؟ ا ونوقته که من و بابایی یه عالمه ماچت میکنیم و می چلونیمت اخه لحن بیانت خیلی خیلی با مزست و شیرین    وااااااااااااااااااااااااااااایییییییی........ .   البته دختر ناز من یه چیزای دیگه ای هم میگه مثلا"به: بستنی:ببتی   ، اب: اپ ، شکیلا: لی لا  ، بابا جون: باباجی،ماماجی، گاگا جی:آقا جون، عزیز:عدید، ا فتاد:اخا ، بیا ، بشین:ابیش، ویانا:نی نانا، دد، ماشین :ماشی، انواع غذا،نیوم نیوم، و کلی چیزای بامزه دیگه که یواش یواش داری می گی ... دخمر ما...
25 شهريور 1392

فرشته کوچولو رفته عروسی

سلام عسل من می خوا م برات بنویسم که روز دوشنبه گذشته رفتیم عروسی و از همون ابتدا وارد شدن رفتی روی استیج و شروع کردی به رقصیدن عزیز مامانی نمیدونی با این لباس خوشکلت مثل عروسک شده بودی و در بدو ورود عرس ساقدوش شدی و با کلی ناز جلو عروس و داماد قدم بر میداشتی خلاصه که کلی خوردنی شده بودی و کسی نبود که ازت فیلم یا عکس نگرفته باشه عزیزکم. ا ین اولین بار بود که رفتی جشن عروسی و معلوم بود که خیلی خوشت اومده بود اخه حتی یک لحظه ننشستی و همش در حال ورجه ورجه بودی   ...
23 شهريور 1392

بعد از یک غیبت طولانی

سلام مامانی جونم خیلی خیلی خیلی وقته که فرصت نکردم واسه ی فرشته کوچولوی نازم مطلب بنویسم از این بابت ناراحتم اما خوب قول میدم به مرور همه رو بنویسم گلم. امروز92/6/4 و فقط شش روز مونده تا دومین سالگردشکفتنت.خوشکل مامان این روز ها همش دارم به گرفتن جشن تولدت فکر میکنم , ویانای من شما هنوز داری شیر مامانی رو می خوری و کلی هم وابسته ای نمی دونی از شب تا صبح همش داری شیر می خوری و توی بغلم و روی شکمم می خوابی .الان دیگه باید از شیر بگیرمت یا حتی گرفته باشم چون دیگه کلی اذیت می شم اما اصلا" دلم نمی یاد هر روز میگم از فردا ولی باز هم اتفاقی نمی یفته. ( ع زیز دلم الان که دارم این مطالب رو مینویسم سر کارم کلی دلم و...
4 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و ني ني می باشد