می می بس
فرشته کوچولوی من ،نفس مامانی دو سال و هفده روز با عشق و حرارت تو رو در آغوش کشیدم و از شیره وجودم تو رو سیراب کردم ،هر بار که چهره زیبات به من نزدیک میشد حس عجیب دوست داشتن به اعماق قلبم سرازیر می شد وناخوداگاه مدتهابه معصومیتت ذل میزدم انگار که میخواستم با نگاهم شدت عشقم رو به تو انتقال بدم ،و زیر لب زمزمه می کردم خدایا شکرت که به من فرصت و توانایی شیر دادن به پاره قلبم رو دادی و این لذت وصف نا پذیر رو از من دریغ نکردی. یادم آمد به اولین باری که می خواستی با او لبهای کوچولوت می می بخوری و نمی تونستی و قر میزدی ، (عزیزم از همون اول مشخص بود که چقدر شیکمو هستی...) شبهایی که تا صبح بیدار بودی و همش می می می خوردی ،وق...
نویسنده :
مامان رزي
12:10