دختر گلم در سه ماهگی
ویانا عزیزم حالا شده دو ماهه
در آن هنگام که کودکم را به دستم دادند،سخت گریان بود.برای اولین بار در آغوش گرفتمش،بوسیدمش و او گویابا یک ترفندغریزی،آرام وبی حرکت ماند. از توانایی ام در آرام کردنش شادمان شدم،و با خرسندی اش مرا تا ابد اسیر خود کرد. ویانا ی عزیزم دو ماه از امدنت گذشت ،انگار همین دیروز بود که ساعت 10:30 صبح پنجشنبه 10/6/1390 رفتم بیمارستان ،همراه بابا آریا،عزیز، خاله جون فیروزه. احساس عجیبی داشتم هر لحظه به آمدنت نزدیک تر می شد .نمی دونی چقدر واسه دیدنت بی تاب بودم ،بعد از کلی انتظار بالاخره حدود ساعت 2:30 رفتم به اتاق عمل.............. حدود ساعت 4 بهوش امدم.تووی اون لحظه فقط به شما فکر میکردم ،یادمه به زحمت لب باز کردم و پرس...
نویسنده :
مامان رزي
2:55
عسل منی
ناز مامانی
ویانای ناز مامانی فکر نمیکردم بعد از به دنیا اومدنت ایقدر مشغول بشم که فرصت ثبت خاطره هامونو نداشته باشم آخه بچه داری خیلی آدمو مشغول میکنه مخصوصا شما که خیلی خواب ندارین و اکثر اوقات در حال شیر خوردن هستین من هم که دنبال فرصت هستم که وقتی شما خواب هستین کمی استراحت کنم هر روز که میگذره بیشتر عاشقت میشم دلم میخواد بخورمت آخه تو نفس مامانی بعضی وقتا که خیلی خسته میشم با دیدن خندت جون دوباره میگیرم دیوونه این خنده هاتم مخصوصا وقتی که داری شیر میخوری یا خنده صدا دار میکنی جونمی مامانی سعی میکنم تو همین یکی ، دو روزه خاطرات زایمان رو بنویسم البته با همکاری ویانا جان که به مامانش قول بده یه وقت...
نویسنده :
مامان رزي
2:23
تولد تولد تولدت مبارک
دخمر گلم ویانا جون این اولین کیک تولدت ...
نویسنده :
مامان رزي
18:43
ویانای عزیز من
سلام به مسافر كوچولوخودم كه به سلامت به آغوش مامانش اومده با امروز هشت روز هست كه قدم به دنيا گذاشتي عزيز مامان نميدوني كه چقدر دوست دارم فرشته كوچولوي من هر روز كه به چهرت نگاه ميكنم خدا رو به خاطر وجودت شكر ميكنم واي تو خيلي پاك و معصومي،بازارت اين روزها حسابي داغ داغ . همه اهل خانواده حسابي از ديدن شما خوشحال شدن و كلي دوست دارن واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااي ماماني عاشقتم ...
نویسنده :
مامان رزي
18:39